حال مرا کسی درک می کند...


حال مرا کسی درک می کند
که در سراشیبی ترین نقطه ی این شهر
به یاد کسی افتاده باشد
کسی شبیه تو
که تا دست هایت را باز می کردی
خطوط این جاده مرا
به آغوشت می رساند
این سال ها اما
از تمام خیابان ها
جواب سربالا شنیده ام
می ترسم
از مسیرهایی که منحرفت کرده اند
و دوراهی هایی
که در یکی بود و یکی نبود
مرا به پایان هیچ قصه ای نمی رسانند
می ترسم..
و حال مرا
تنها کلاغی درک می کند
که هیچ وقت به خانه اش نخواهد رسید...

 

منیره حسینی

 

چقدر این شب بوی نیامدن تو را می دهد...

چقدر این شب بوی نیامدن تو را می دهد..
حالا من ایستاده ام اینجا ،

درست رو به روی کوچه ای که به تو ختم می شود

باهمان نگاه لرزان همیشه..
با شال گردنی که باد به هرسو می رقصاندش..
شال گردنی که بوسه های نازک تورا درآن پیچیده ام..
بوی دوباره نیامدنت ، تمام دلم را می لرزاند..
مدام دعایت می کنم

و آهسته بدون آنکه بادهای سرگردان بفهمند،

بی انصافیت را زمزمه می کنم..

چقدر این شب بوی نیامدنت را می دهد...
دلواپسم..
کاش فردا بود...

{
علی طلوعی }

 

به تو گفته بودیم ...


به تو گفته بودیم :
گاهی برای ادامه ی روزهای تو
سکوت کردیم
هر جا باران بارید
ما در کنارت ایستاده ایم
و برای مرگ و تاریکی که به دنبال تو بودند
گلی پرتاب کردیم
که تو را از یاد ببرند
به تو گفته بودیم :
درختان در تنهایی می رویند
و در باد نابود می شوند
اکنون پیری ما را احاطه کرده است
و مرگ آماده است هر لحظه ما را تصرف کند
یک بار دیگر برای همیشه نامت را به ما بگو
بگو هنوز باران می بارد
و تو هنوز راه رفتن در باران را دوست داری...


"احمدرضا احمدی"

 

رویای شیرین...


دیشب
آسمان ِ رویایم بارانی بود!..
تو را دیدم
زیر آلاچیق ِ مهربانی ها آرام گرفته بودی
نگاه ات گره خورده بود
به دستان ِ من!
و آرام زیر لب زمزمه می کردی:
"
دستانت را دوست می دارم"
لبخندی بر لبان ِ من بود..
و نگاه ام به تو ُ آن همه زیبایی..
از لابه لای ابرها
خدا بر ما می تابید
و من
با عشق ،
به هر قطره ی باران
سلامی دوباره می دادم
خوب ِ من
تا انتهای باران
من هم بار دیگر سبز خواهم شد...


سیدمحمد مرکبیان

 

 

کجا پنهان کنم تو را؟...


!
پشت کدامین واژه
کدامین سطر
که از خط شعرهایم بیرون نزنی
و طبل رسوایی ام را نکوبی
کجا پنهان کنم تو را؟!
در دفتر خاطراتم
لا به لای گلهای خشکیده ی رز
یا در آغوش عکس های قدیمی
که چون موریانه ای
گلویِ سکوتم را می جوند
و بر شیشه ی دلم سنگ می زنند
کجا پنهان کنم تو را ؟!
که گونه هایم از عشق
گل نیندازند
چشمانم از دوری ات
نبارند
و دستانم بهانه ات را نگیرند
لبریز ام از تو
عطر دلدادگی ام
تمام شهر را پر کرده است
و تو
آشکارترین پنهان منی


سارا قبادی