چقدر این شب بوی نیامدن تو را می دهد..
حالا من ایستاده ام اینجا ،
درست رو به روی کوچه ای که به تو ختم می شود
باهمان نگاه لرزان همیشه..
با شال گردنی که باد به هرسو می رقصاندش..
شال گردنی که بوسه های نازک تورا درآن پیچیده ام..
بوی دوباره نیامدنت ، تمام دلم را می لرزاند..
مدام دعایت می کنم
و آهسته بدون آنکه بادهای سرگردان بفهمند،
بی انصافیت را زمزمه می کنم..
چقدر این شب بوی نیامدنت را می دهد...
دلواپسم..
کاش فردا بود...
{ علی طلوعی }
بس کن
نگاه ِ سرد ،
دست ِسرد ،
قــلب ِســرد
شب های قطبی را امیــد بــامدادی نیست
- - -
من قول دادم
تــا رسیدن بــا تو خواهم ماند
گفتی
بـه قول مردهــا
هیچ اعتمــادی نیست
دو چیز شما را تعریف میکند :
بردباری تان وقتی هیچ چیز ندارید و نحوه رفتارتان وقتی همه چیز دارید
شاید کارهای بزرگ از دست ما برنیاید
اما میتوانیم با عشقی بزرگ کارهای کوچکی انجام دهیم
"مادر ترزا"
برای فریب دادن ، عده ای را شیر میکنند و عده ای را خر
مواظب باشید حیوان صفت نشوید
بازنده ، بازنده است چه درنده چه چرنده . . .
دیوانه نمی گوید دوستت دارم
دیوانه می رود تمام دوست داشتن را
به هر جان کندنی
جمع می کند از هر دری
می زند زیر بغل
می ریزد پای کسی که...
قرار نیست بفهمد دوستش دارد!
گاهی وقت ها..!!
یادت میره که…
لیوان چاییت روبه روت…
داره یخ میزنه…
یادت میره که…
بین اشک ریختنات…
پلک بزنی…!
یادت میره که…
شبها برای خوابیدن…
باید چشاتو ببندی…!
یادت میره که…
نباید انقدر اه بکشی…!
با سلام واحترام
به بالینم بیا امشب
زخواب خوش گریزانم
دیگر خوابم نه می آید
شگسته خواب چشمانم
درآغوشم بیاامشب
که بی توشام هجران است
اگرگیرم تورادربر
همان صبح عید قربان است
بیا امشب به بالینم
که مانند گلت بویم
تمام گردرخسارت
به آب دیده گان شویم
با بالینم بیا امشب
شب تارم شود روشن
معطرکن وجودمرا
که خارستان شود گلشن
بیا امشب درآغوشم
که من شوری بسردارم
بیا امشب در آغوشم
که فردامن سفردارم ...
مانا باشید ونویسا
سلام و تشکر از حضورتون دوست گرامی
کیه داده ای به دیوار و...
می خندی!
انگار نه انگار که تو
توی عکسی...
و من ،
آویزان ِ این زندگی بی تو!
کامران رسول زاده
بعضى ها هر قدر که بروند
بیشتر مى مانند
بعضى ها هم
هر قدر که بمانند
بیشتر مى روند....
××ازدمیر آصاف××
تو
مثل دعای مادر,
از ته دل, می آیی...!
#مهدی شایان
حتما نباید انار بود.
دل هر کس را بفشارند,
از خون سر می رَوَد...!
#مهسا رهنما
می گفتند
تنها چیزی که
همه ی درد ها را دوا می کند
عشق است
پیدا بود که هنوز
مبتلا نشده بودند....
^رومن_گاری^
سلام وعرض ارادت وادب دوست گرانقدر
ممنونم از لطف ومحبتتون ...
من هم به نوبه ی خودم این روز خبو بر تلاش گران عرصه سازندگی تبریک میگم .
پاینده باشید
سلام خواهش میکنم دوست گرامی انجام وظیفه بود
بیدل دهلوی » غزلیات
عدم زین بیش برهانی ندارد
وجوب است آنچه امکانی ندارد
گشاد و بست چشمت عالمآراست
جهان پیدا و پنهانی ندارد
دماغ ما و من بیهوده مفروش
خیال چیده دکانی ندارد
بخند ای صبح بر عریانی خویش
گریبان تو دامانی ندارد
کف خاک از پریشانی غبار است
به خود بالیدنت شانی ندارد
به نفی اعتبار اندیشه تا چند
شکست رنگ تاوانی ندارد
کسی جز شبهه از هستی چه خواند
سر این نامه عنوانی ندارد
چه دانشها که بر بادش ندادیم
جنون هم کار آسانی ندارد
مروت از دل خوبان مجویید
فرنگستان مسلمانی ندارد
ز اسباب نعیم و ناز دنیا
چه دارد کس گر احسانی ندارد
درین وادی همه گر خضر باشد
ز هستی غیر بهتانی ندارد
خیال زندگی دردیست بیدل
که غیر از مرگ درمانی ندارد
بیدل دهلوی » غزلیات
حرص اگر بر عطش غلو دارد
شرم آبی دگر به جو دارد
گوشهٔ دامن قناعت گیر
خاک این وادی آبرو دارد
خار خار خیال پوچ بلاست
آه زان دل که آرزو دارد
نیست این بحر بی شنای حباب
سر بیمغز همکدو دارد
رنگ گل بی تو بی دماغم کرد
خون این زخم تازه بو دارد
دست میباید از جهان شستن
رفع آلایش این وضو دارد
ساز اقبال بی شکستی نیست
چیستی اعتبار مو دارد
بیرواج جهان عنصریایم
جنس ما گرد چارسو دارد
اوج بنیاد ما ، نگونساریست
موی سر، سوی خاک رو، دارد
از نفس رست و رفت به باد
ریشهٔ ما همین نمو دارد
برکه نالد نیاز ما یارب
دادرس پر به ناز خو دارد
خاک ناگشته پاک نتوان شد
زاهدان! آب هم وضو دارد
هرکجاییم زین چمن دوریم
ما و من رنگ و بوی و دارد
بیدل اینحرف و صوت چیزینیست
خامشی معنی مگو دارد
بیدل دهلوی » غزلیات
پر افشاندهام با اوج عنقا گفتگو دارد
غبار رفته از خود با ثریا گفتگو دارد
زبان سبزه زان خط دلافزا گفتگو دارد
دهان غنچه زان لعل شکرخا گفتگو دارد
در آن محفلکه حیرت ترجمان راز دل باشد
خموشی دارد اظهاری که گویا گفتگو دارد
ندارد کوتهی در هیچ حال افسانهٔ عاشق
فغان گر لب فرو بندد تمنا گفتگو دارد
خروشم درغمت با شور محشرمیزند پهلو
سرشکمبیرختبا جوشدریا گفتگو دارد
به چشم سرمهآلودت چه جای نسبت نرگس
ز کوریهاست هر کس تا به اینجا گفتگو دارد
تو خواهی شور عالم گو و خواهی اضطراب دل
همان یک معنی شوق اینقدرها گفتگو دارد
بروناز ساز وحدت نیست این کثرتنوایی ها
زبان موج هم در کام دریا گفتوگو دارد
ز سر تا پای ساغر یک دهن خمیازه میبینم
ز حرف لعل میگون که مینا گفتگو دارد
لب شوخی که جوش خضر دارد خط مشکینش
چو آید در تبسم با مسیحا گفتگو دارد
ز آهنگ گداز دل مباش ای بیخبر غافل
زبان شمع خاموش است اما گفتگو دارد
کلاهآرای تسلیمم نمیزیبد غرور از من
سر افتاده با نقش کف پا گفتگو دارد
غبار گردش چشمیست سر تا پای ما بیدل
زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی » غزلیات
مگو رند از می و زاهد زتقوا گفتگو دارد
دماغ عشق سرشار است و هرجا گفتگو دارد
عدم از سرمه جوشاندهست شور محفل امکان
تأمل کن خموشی تا کجاها گفتگو دارد
جهان بزمیست، نفرین و ستایش نغمهٔ سازش
سراپا گوش باید بود دنیا گفتگو دارد
ز بس بردهست افسون امل از خود جهانی را
گر از امروز میپرسی ز فردا گفتگو دارد
ندارد صرفهٔ غیرت به جنگ سایه رو کردن
خجالت نقد بیکاریکه با ما گفتگو دارد
نباشد گر نوای زهد و تقوا دردسر کمتر
به بزم ما قدحگوش است و مینا گفتگو دارد
اسیر تنگنای کلفتم از هرزهپروازی
غبارم گر نفس دزدد به صحرا گفتگو دارد
سراغ عافیت خواهی ز ما و من تبرا کن
ندارد بوی جمعیت زبان تا گفتگو دارد
نفس وحشتنگار گرد از خود رفتن است اینجا
صریر خامهای در لغزش پا گفتگو دارد
اثرهای کمال وحدت است افسانهٔ کثرت
برای خود خیال شخص تنها گفتگو دارد
نگردد محرم راز دهانش هیچکس بیدل
مگر لعلشکه از شرح معما گفتگو دارد
بیدل دهلوی » غزلیات
دل از وسعت اگر شانی ندارد
بیابان هم بیابانی ندارد
در این دریا ندامت اعتبار است
گهر جز اشک عریانی ندارد
جنون مینالد از بیدستگاهی
که عریانی گریبانی ندارد
تو خواهی شیشه بشکن خواه ساغر
طرب جز رنگ سامانی ندارد
به خود میبال لیک از غصه خوردن
تنور آرزو نانی ندارد
محبتپیشهای بگداز و خون ش
که درد عشق درمانی ندارد
کشد چون گردباد آخر ز حلقت
گریبانی که دامانی ندارد
در دل میزنی آزادیت کو
مگر آیینه زندانی ندارد
محبت دستگاه عافیت نیست
تحیر ربط مژگانی ندارد
تظلم دوری از اصل است ور نه
نفس در سینه فغانی ندارد
تحیر بسمل اشک نیازم
به خون غلتیدنم جانی ندارد
اگر عشق بتان کفر است بیدل
کسی جز کافر ایمانی ندارد
حالا که ورقها همگی رو شده اند
سرخورده از این همه تکاپو شده اند
گیریم کسی کلید را پیدا کرد
درهای جهان قفل از آن سو شده اند
بیا قدم بزنم با تو" بی هوا " بد نیست
اگرچه فصل زمستان شده هوا بد نیست
به روی برف خیابان به یمن پاقدمت
بجا گذاشتن چند ردپا بد نیست
مرا بگیر درآغوش خویش محکم تر
فشار قبر برای پرنده ها بد نیست
شبیه صخره و موجی که خسته از خویشند
به هم رسیدن احساس ما دوتا بد نیست
بزن تو حرف دلت را که بیش از این ها من
خیال می کنم افکار پوچ ما بد نیست
تورا کجای دل تنگ خویش بگذارم
بگو به من که برای دلت کجا بد نیست
هوای وحشی بجنورد و برف می بارد
دوقطره اشک و فریاد بی صدا بد نیست
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
دهخدا
تجربه ی عشق ندارد
ورنه
معنی "مرگ" و "جدایی"
به یقین
هردو یکی ست....
کاظم_بهمنی
هرگز حدیثِ حاضر غایب شنیده ایی؟
من در میان جمع و دلم,
جای دیگرست...!
سعدی
گاهی عکسی را میسوزانیم….
گاهی عکس ما را میسوزاند…
گاهی با دیدن یک عکس ساعت ها گریه می کنیم…
گاهی سال ها با یک عکس زندگی میکنم…
گاهی با یک عکس یک لبخند بزرگ می شویم…
گاهی…
راستی خاطره ها با آدم چه ها که نمیکنند؟؟
یکی بود ولی
یکی نبود بپرسد
چگونه به دوش کشیدی
بارِ این همه نبـــودِ آن یکی را
وقتی که هر چه بود
برای او بود
و بی او نبود ...
بدون تعارف عرض کنم سایت خیلی خوبییییییییی دارین
98651
مرسی از شما
باهمان نگاه لرزان همیشه..
با شال گردنی که باد به هرسو می رقصاندش..
سلام و عرض ارادت دوست گرانقدرشعربسیار زیبایی بود
به نوبه خودم روز مهرورزی روز خوب بانوان سرزمینم رو به شما تبریک میگم
سلام و تشکر از شما دوست بزرگوار