تو را گم کرده بودم...

من تو را
گم کرده بودم
سپرده بودمت
به دست خدا...
به اعتبار تمام جاده ها
به انعکاس آیینه
قسم خورده بودم
فراموشت کنم..
من تو را
واقعا گم کرده بودم
و اما هنوز
دل تنگ می شوم
تو در آیینه
خود منی...
تو در تمام جاده ها
همراه منی...
عشق همین است...
همین که یک ذره از تو
می شود تمام من

...


{ علیرضا اسفندیاری }

 

مهم نیست...

مهم نیست
چگونه دوستت داشته باشم
مهم این است که یادت را
در عمق قلبم
چون گنجینه ای دور از چشم دیگران
پنهان کنم
مهم این است که چگونه
پنهان ات کنم
که هیچ کس پیدایت نکند
تنها چیزی که در این دنیا دارم
تو هستی ومن
تو را از قلب ام جدا نمی کنم
همین کافی ست که دستانت
مال من باشد
به دنیا ثابت خواهم کرد
که تو را داشتن می ارزدبه داشتن تموم دنیا


لیلا صابری منش

عیدتون مبارک...

پیشکش می کنم ...
"
عشق " " رفاقت " و " مهربانی "
را به همه کسانی که از دل شکستن بیزارند
و در تمنای آنند که دلی را بدست آورند...

و انتهای این قصه‌ی سرد و سفید
همیشه سبز خواهد بود

دستان پرنوازش بهار ، طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازد
و زمین و درخت رازهای رنگارنگ و عطرآگین خویش را نثار نگاه ما می کنند

در سال جدید خورشیدی
سبزی ، شادی ، کامیابی ، بهره وری ، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان آرزومندم...

پیشاپیش سال نو را به همه دوستان بزرگوارم تبریک میگم...

بهار زندگیتان بی انتها باد...

 

باخبر شدم که عید شد....


خاطرات تار عنکبوت بود

در چهار گوشه دلم

غصه ها گرد و خاکی از سکوت بود

در گلوی دفترم

لای برگ برگ پوشه دلم

سالنامه ها ورق  ورق قدم زدند

صفحه صفحه جمعه را و شنبه را

رقم زدند

ماه ها یکی یکی گذشت

سال کهنه رفت و برنگشت

رفته رفته قفل فصل ها کلید شد

و لباس روزهای تیره عزا

شسته شد ،سفید شد

ناگهان باخبر شدم که عید شد

جاروی بلند عشق

تارهای عنکبوت را از چهار گوشه دلم

پاک رفت و رفت

دست دوست کاغذ سکوت را مچاله کرد

دفترم دوباره شعر تازه گفت

عرفان نظرآهاری

 

چمدان دلتنگی...



درونم پر از تو شده

بیا کمی از ماه بگوییم

چمدان دلتنگی را در

هزاروچندمین روز دوری

در این زمستان رها کنیم

و به اردیبهشت خودمان برگردیم

تو به برگشتنت ادامه بده

و من به قلم، نوشتن می آموزم

اصلا از تو گفتن سواد نمی خواهد

الفبای تو را خود نوشتم

نفس های شوق که ببارد

حقیقت تعبیر می شود

گلدانها شکوفه می دهند

و رقص باران در نگاه پنجره،

شوق زندگی مرا جاودانه می کند

تنها جای صدا خالیست

آن را هم مهمان می کنیم


نسیم رضایی