درونم پر از تو شده
بیا کمی از ماه بگوییم
چمدان دلتنگی را در
هزاروچندمین روز دوری
در این زمستان رها کنیم
و به اردیبهشت خودمان برگردیم
تو به برگشتنت ادامه بده
و من به قلم، نوشتن می آموزم
اصلا از تو گفتن سواد نمی خواهد
الفبای تو را خود نوشتم
نفس های شوق که ببارد
حقیقت تعبیر می شود
گلدانها شکوفه می دهند
و رقص باران در نگاه پنجره،
شوق زندگی مرا جاودانه می کند
تنها جای صدا خالیست
آن را هم مهمان می کنیم
نسیم رضایی
این کدامین گونه از آلزایمر است
وقتی که تنها بدی هایت را از یاد برده ام!
خوبی هایت هرچند ناچیز اما
هم چون سایه های دم غروب
هر لحظه بیشتر قد می کشند .
پزشکت را به من معرفی کن
و بگو چگونه
یک شبه راهی را رفته ای
که من سال هاست اندر خم اولین کوچه اش
گیر کرده ام .
این قرص های دیازپام دیگر
برای علاج دردهای من کارگر نیستند ...
فقط به خوابی می برندم
که بازهم تنها رویایش تویی ...
بعضی لحظه ها هستند که آرزو
میکنی ای کاش
ای کاش
می توانستی
زندگی را در آنها متوقف کنی.
عاشقانه حرف های ناتمامِ من
لا به لای پیچ و تابِ باد
هی مدام
به هر کجا و ناکجا سفر کند
آی رفیقِ روزهای خوش
آی نگارِ بی خبر زِ من
روزها و لحظه هام ناخوشند
جانِ من کمی بخند....
بانو
مریض که میشوی
پرستارمیشوم
میآیم و مینشینم کنارتخت دلتنگی ات
موهایت را
بادستانم نوازش میکنم
میروم و قرص ماه را برایت می آورم!
تب که میکنی
درحوض شب پاشویه ات میکنم
و پتوی نمدار ابر را
رویت میکشم
دستانت رادردستم میگیرم
و تاخودصبح برایت دعامیخوانم
وقت تنگست و فروردین نزدیک
بایدآسمان را گَردگیری کنم
خانه رادل تکانی کنم
جامه ی نو برتنِ دنیا کنم
گلهای فرش راآبیاری کنم
آخرین خنده ام رادرون قابها برق بیندازم
مُشتی گندم درکفِ دستانم سبزکنم
آه، چقدرکارهای نیمه تمامِ خوب دارم
وقت تنگست و فروردین نزدیک
جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
گوش کن!دورترین مرغ جهان می خواند
و صدادارترین شاخه ی فصل٬ماه را می شنوند
گوش کن ! جاده صدا می زند از دور قدم های تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان٬کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که برِ ماه به انگشت تو هشدار دهد
پارسایی است که تو را خواهد گفت
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه ی عشق تر است
سلام و احترام////
به بام آمدم و قرص ماه را دیدم
شکوه مسجد و میدان شاه را دیدم
به بام آمدم و چشم دوختم به غروب
به خون تپیده ترین بی گناه را دیدم
به بام آمدم و در مسیر آمدنت
کبوتران سپید و سیاه را دیدم
تو خواب بودی و من پشت میله های قفس
ستاره های شب راه راه را دیدم
تو خواب بودی و من دست گرگ را خواندم
به بام آمدم و قعر چاه را دیدم
به می فروش بگو سی شب است منتظرم
بیا که گوشه ابروی ماه را دیدم !
خسته از جمله های تکراری
خسته از (روزها چه غمگینند)
توی شهری که چشم ها سردند
کورهایش چقدر خوش بینند!
مثل دل کورهای روشنفکر
حال و روز مزخرفی دارم
پشت جلب توجهی غمگین
مثلا یأس فلسفی دارم
لای قانون علیت گیجم
علت اینکه واقعا بودم
کاش هرگز نبسته بود آنشب
حجم آن نطفه ای که من بودم!
میز می زد مدام توی سرم
اینکه بودن برای چه؟چه؟چه بود؟
ومن امروز فکر می کردم
پشت سردرد های نیچه چه بود؟
انتحاری ضمیمه خواهد شد
لای پرونده ای که من دارم
من خودم یک گناه هستم که
سعی در تبرئه شدن دارم
تبرئه توی دادگاهی که
هیچ کس جز خدات شاهد نیست
شاهدی که مقصر عینیست
به خدا اعتراض وارد نیست...؟
من پیرم
پیره پیر
هزار ساله
مثل درختهایی که بی برگ اند
و تو
چون گنجشکانی سراسیمه
که از زلالیت پنجره سر می خورند
در استانه ای
پر خروش و پر تپش
ماه خم می شود
وقتی تو گیسوان جهان را شانه می کنی
و قد می کشی
به وسعت دلتنگی قبایلی که در ان
دخترکان نابالغانه عروس می شوند
من پیرم پیر پیر
هزار ساله ...... .
شرطش این است
که بمانی نظاره کنی
تادلت بسوزد
...........................
2)
چشمانش را میان دودستش گرفت
تا خودش را نبیند
وطفلش را
وبرف بررده پاهای مانده نشست
.................................
3)
غروب بود وبرف می امد
زنی کنارمیدان شهر نشسته بود
با دستهای یخ زده و گونه های سرخ سرمابرده اش
ادم برفی کوچکی در اغوشش مرده بود
..............................
4)
عبور چه راحت بود
وعابرین تاصبح برای معشوقه هایشان نجوا می کردند
برف می امد
وکلاغی
چهار چشم ادم برفی های منجمد را
بر اوج درخت برده بود !
نبودن کسی، رفتن کسی
مانند قطع شدن دست است.
مشکل نداشتن دست نیست
مشکل یادآوری روزهایی ست که دست داشته ای،
مشکل این است که اکنون به کمترین نشانی از آن راضی هستی.
دلت میخواهد دستت بخارد
با آن یکی دستت بخارانیش
همین خود، دلیل زندگی ست.
مشکل، نداشتن دست نیست
نداشتن دلیل است...
بهار در راه است و من آرام آرامم...
بهار در راه است ...
وبوی تو پرمیشکد تاخود من ...
بوی تو ...
پرچین هزار تب میشود دور تنم
در این روزها سرد و تلخ زمستانی ...
بهار نزدیکه وشکوفه های آلوچه ورقص دل انگیزشان در باد
نشان از آرامشی محض دارد و بهاری دانگیز .
برایتان سلامتی وتندرستی و ساختن سالی پربار آرزومندم
روزگارتان خوش وپاینده باشید.
سلام و ممنونم از این همه لطف
جیب هایت را پُر کن
از سپیده و آفتاب
وقتی به دیدار کسی می روی
که در گودترین جای شب
به انتظار توست.
[گل][گل][گل][گل]
.........................سلام و عرض ادب
سلام
هر شب از اشک به خود می لرزم
هر شب از فردایی که نیایی شاید می ترسم
هر شب ای غنچه ی نشکفته ی جان
بسرای راز غم و بگشای راز نهان
هر شب از اوج جنون و غم دل
می نوازم همه اسرار وجود و ببینم حاصل
هر شب از همهمه ی سیل عظیم
می تراود همه انوار چو سیم
هر شب ای مطرب دل . مجلس ساز
بنشین و بشنو راز و نیاز
آغشته به( تـ♥ــو) میشودروحم ، نـفسـم
بند بند وجــــودم وقتی درحــــصاردستانت
بوسه بـــــاران میشـوم . تقدیر من فــــقـط
با تک تک بـــوســـــــــــه هـــــای( تـ♥ــو)
بر روی پیشــــــــانـــــی ام نـوشتــــه شــده
( تــــــــ♥ــــــــــــو ) بــــــایـــــد بــاشـــــی
تا با لب هایات آنــــــرا برای من رقـم بزنی
ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
یک ﺩﻝ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ
ﻭﻗﺘﯽ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻧﮕﺎﻩ
ﻣﻬـﺮﺑﺎﻧـــﯽ ﮐــﺮﺩﯼ
ﺧﺮﺝ ﺧﻨﺪﺍﻧﺪﻥ ﻭ ﺷـﺎﺩ کـﺮﺩﻥ دﻟـﺶ
ﺁنـوقـت ﻋـﺎﺷﻘـﺎﻧـﻪ ﻣـــﯽ ﺷـﻮﺩ ﺷﺎﻧــﻪ ﻫـﺎﯾﺖ
ﻫﻤــــﺎﻥ ﺟﺎﯾــﯽ ﮐـــــﻪ ﺣـﺎﺿــﺮﺳﺖ
ﺟـــــــــــﺎﻥ ﺩﻫـــد
وقتـــی ﺳـﺮ ﺭﺍ ﺑـﺮ ﺁﻥ ﻣــــﯽ ﮔﺬﺍﺭد...
عشق آغازی ندارد بی گمان پایانی نیست
اینهمه درد مرا در هجر تو درمانی نیست
بیا ای معشوقه ی زیبای من ، برگرد از راه دور و دراز
بی سبب بی یاد تو ، رنج مرا درمانی نیست
آن سببهاکه شمردم ، عشق تو بود از ازل تا به ابد
جز غم تو و هجر تو ، غم هجرانی نیست
شبی خواهم آمد و ستاره گان را خواهم چید
و دامنت را پر از ستاره خواهم کرد
تا از هرستاره ای بوسه ای بدرخشد
و بر لبانت سرخت بنشیند....
همان چوب دارچینی
که لحظه آخر
درون چای می اندازی...
همان عکسی که در لپ تاپت
پنهان میکنی ولی دور نمیریزی...
پیراهنی که دکمه اش را ندوخته ای اما
نمیتوانی از پوشیدنش منصرف بشوی...
من تمام آنها هستم...
نخواستنی هایی که ناگهان
نمیتوانی از دوست داشتنشان صرف نظر کنی ...!
دریا برای مرغابی " تفریحی " بیش نیست ...
اما برای ماهی " زندگی " است ...
برای اونیکه عاشقته " ماهی " باش نه مرغابی
[گل][گل] سلام و درود [گل][گل]
سلام و تشکر
من طاقتم اندازه ی پاییزِ این غم نیست
من شاعرم اما نه مثل چشم تو غم بار
من مثل باران بهارم اهل های و هوی
من شهوت اردیبهشتم از غزل سرشار...
تا با منی لب وا کن و پرهیز را بشکن
تا با منی دست از سکوت بی هوس بردار
اخم خزان را باز کن از فصل فصل خویش
لبخندِ ناپاییز را بر صورتت بگذار
این خانه آغوش مرا رو به تو دلتنگ است
شانه به شانه رقص ، ما را مانده بی دیدار
این شعر هم پاییز را دیگر ندارد دوست
از التماس من به تو این شعر هم انگار
قصد بهارِ آشتی و بوسه را دارد
دارم می آیم ...لب نگهدار از لب سیگار...!
دستهایت را بیاور دار قالی کن مرا
رج به رج گلبوته هایی از توالی کن مرا
تار و پود کهنه را از نو ، نوازشتر بباف
با سرانگشتان خود حالی به حالی کن مرا !
من سبوی ناب زمزم می شوم ، تو تشنه شو
لب به این مستی بزن ، شوق سفالی کن مرا
زل بزن آنقدر تا از چشم هایت پر شوم
بعد در آغوش خود یکباره خالی کن مرا
شعله های بودنت را تشنه ام ، راهم بده
باز از پروانه های این حوالی کن مرا
ناشناسِ جمع مردم بودنم را باک نیست
به خودت ، ای شهره ی آفاق ! حالی کن مرا
...
تو فقط بر لب بیاور وعده ای حتی دروغ
وامدار بوسه های احتمالی کن مرا ...
می تپد دل من به عشق دل تو
می بالد دل من به عشق دل تو
دل من به هزار بهانه میسراید دل تو
تا هزاران نغمه سازد از برای دل تو
شبی بی پایان در اوج خستگیهای ماه
ستاره ها میدخشیدند
شبنم گلها می چکیدند
و سحرگاه فرا میرسید
و طلوع دیگری را نوید میداد
غم زمانه همچنان بر دلم مانده است
و هزاران شکوَه میدهد
و هزاران درد را با خود بدنبال میکشد
و ماه بزوال میرفت
و ستاره گان ناپدید میشدند
تا خورشید طلوع دیگر را آغاز کند
و نورش را بر جهان بگستراند
تا گلها بخندند
پروانه ها برقصند
بلبلان چه چه ی عاشقانه سر دهند
و عاشقان و معشوقان
در بوستانها و گلستانهای عشق
نجوای عاشقانه آغاز کنند
تا پایان یابد درد و غم زمانه
در این دنیای بی کرانه
دل که شکست
دیگر کم طاقت و بی حوصله میشود ...!
زخمی میشود ...!
و بدتر از همه ...
همیشه بغضی سنگین را با خود میکشد ...!!
اینگونه دل ها را نباید دیگر شکست ...!
نباید زخم زبان زد ...!!
آزار داد ...
سلام.........
گاهی آنلاینیم...
بی هیچ دلیلی...
نه کسی هست که حرف بزنی...
نه چیزی هست که بنویسی...
گاهی توی دنیای حقیقی که کم میاری ،میای توی دنیای مجازی که شاید حضورت حس بشه...
شاید یکی بفهمه هستی..!!!
گاهی تنها جاییکه میتونی باشی،همین دنیای مجازیه...
همیشه آنلاین بودن به این معنا نیست که سرت شلوغه و داری حرف میزنی...
گاهی...
آنلاین ترین ها...
تنها ترین هستند..