چشم های تو...

 


نه زمین شناسم
نه آسمان پرداز
گرفتارم
گرفتار چشمهای تو
یک نگاه به زمین
یک نگاه به زمان
زندگی من از همین گرفتاری شروع میشود
سبز آبی کبود من
چشمهای تو
معنای تمام جمله های ناتمامی ست
که عاشقان جهان
دستپاچه در لحظه ی دیدار
فراموشی گرفتند و از گفتار بازماندند
کاش میتوانستم ای کاش
خودم را
در چشمهای تو
حلق آویز کنم...


عباس معروفی

 

بوی صبح می‎دهی...

بوی صبح میدهی
و گنجشکها
در خندههایت پرواز میکنند..
حسودیام میشود
به خیابانها و درختهایی،
که هر صبح
بدرقهات میکنند...
حسودیام میشود
به شعرها و ترانههایی که میخوانی
ـ خوشا به حال کلماتی،
که در ذهن تو زیست می‎‎کنند!ـ
دلام میخواهد
یک بار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را،
با کودک مهربان دستهایت
از اول،
قدم بزنم


مریم ملک دار

فریب...


 

چشمهایم را می بندم،

لایه های سنگین خاطرات

پلکهایم را می فشارد..

و من می اندیشم،

که چگونه سالها

با فریب تو ای زندگی

گذراندم و همواره

همان گونه که تو خواستی

بودم...

چه نجیبانه

قایق هستیم را

در مسیر امواج

پرتلاطم تو راندم..

و با لبهای بسته

شعر اعتراض خواندم..

چه آسان خواستن را باختم

و بر حبابی که تنها سهم من بود

تکیه دادم...


فریبا سعادت

دیدار دوباره...


 

آه که چقدر سرانگشت خسته

بر بخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باور آسمان و کبوتر
تا خواب سر شاخه در شوق نور
تا صحبت پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران،

همان عابران خسته ی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه،

همان کوچه و شهر همان شهر ساکت سالیان!...
من اما از همان اول باران بی قرار می دانستم
دیدار دوباره ما میسر است...!
مرا نان و آبی، علاقه عریانی، ترانه خردی، توشه قناعتی بس بود
تا برای همیشه

با اندکی شادمانی و شبی از خواب تو سر کنم.

"
سید علی صالحی"

 

خوش به حال...


 

شب غزل چشمان تو را تمام کرد

من دیگر از چه بسرایم ؟

نگاه کن

اینک آفتاب، از پنجره سر میکشد

و دستانش را پنهانی بر گیسوانم نوازش می دهد...

پنهان نمیکنم تو را دوست دارم...

انکار نمیکنم بگذار بفهمند...

خوش به حال آفتاب که زن نیست

خوش به حال آفتاب که من نیست...

خوش به حال آفتاب که آهسته و نامرئی

همه جا هست

و هر که را دوست دارد،می نوازد بی ترس و بی واهمه

خوش به حال آفتاب که سوختن نمی داند...

خوش به حال آفتاب که عاشق نیست...

خوش به حال تو که خوابیده ای مثل کودکی تازه نفس

و اشکهای مرا نمی بینی

خوش.به حال همه، حتی من ، که عشق تو را به خاک می برم...

 

 

"چیستا یثربی"