هدیه...


و گل همان گل است
کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست
مسافری که حوصله می کردی از حدیث سفرهایش
و با دهانش ، حلقه های نوازش
به انگشت التماس تو می بخشید
و گل همان گل است ، ولی این بار
رفیق بی فاصله ای هدیه می دهد
که سرگذشتش بی ماجراست
چراغ همسایه در آن طرف کوچه
به شیشه های تو چشمک زد
و تو همان تویی
فقط زمستان نیست
که در برودت آن فرصت مقایسه نداشته باشی
و هدیه را
بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شک
بپذیری


محمد علی سپانلو

 

پاییز یعنی...


 

پاییز یعنی، دلتنگی های گاه و بی گاه

یعنی حس اینکه مدام فکر کنی،

چیزی گم کرده ای و همه جا را برای پیدا کردنش زیر و رو کنی.

حتما درک می کنی حرفهایم را،

همین که می گویم، این روزها حال و هوای عجیبی دارد،

مثل تصور پاییز بدون باران

باران بدون دلتنگی

و دلتنگی بدون...

چترم را برداشته ام، چه باران ببارد و چه نبارد.

اصلا پاییز یعنی همین انتظار کشیدن های بی دلیل

و اینکه، عقربه های ساعتت را خاک بگیرد و تو،

عین خیالت هم نباشد،

تنها چشم دوخته باشی به یک نقطه در انتهای جاده!

و مدام برای پاییزت،

دعای باران بخوانی.

پاییز یعنی نگران نباش،

آنکه باید برود تو نیستی، منم!


فریناز مختاری

تو حق نداری


تو حق نداری
عاشقِ کسی بمانی
که سال هاست رفته
تو مالِ کسی نیستی
که نیست
تو حق نداری
اسمِ دردهای مزمنت را
عشق بگذاری
می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی
اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه
دست بردار
از این افسانه‌های بی‌ سر و ته
که به نامِ عشق
فرصتِ عشق را از تو می‌گیرد
آنکه تو را زخمیِ خود می‌خواهد
آدمِ تو نیست
آدم نیست
و تو سال هاست
حوای بی آدمی
حواست نیست


افشین یداللهی

 

 

 

پرتگاه دلتنگی....



 


چشمانم را که به ویرانه های خیال باز می کنم
سوزواره های حسرتم در جاده های محال

راه می افتند

و از هر وسوسه ی دَم بختی
سراغ تو را می گیرند
دیشب
کنار صندلی ِ پارکِ وعده گاهیمان
صدای شرشر باران
کاسه ی غربتم را پر کرد
نگاهم در پرتگاهِ  دلتنگی
بی تابِ تو شد
مثل روزهائی که لحظه لحظه به من نزدیک می شدی
بوی تو در لاله زار ِ تنهائی ام پیچید
لبخند زدم
لبخند زدی
در انتهای تاریک باورم
انتظاری بی گاه شعله کشید
و عکس تو در قطره های اشکم
از پرتگاهِ دلتنگی
سقوط کرد...


بهرام باعزت

همیشه کسی هست که نیست... !


در حوالی رویاهایم کسی هست که

بعد از هر باران دلتنگی رنگین کمانی می شود برایم

با تار و پود عشق ..

کسی هست که از شوق آمدنش

به استقبال بهار می روند خزانهای عاشقی ام

کسی هست که آسمان تنهایی ام را

با تمام عظمتش به آغوش می کشد

کسی هست که ابرها را وسوسه می کند

به لحن باران

وقتی هوایش در من گل می کند ..

کسی هست که از زخمه های عاشقانه اش

سمفونی بتهوون می شود

موسیقی ذهنم ...

اما

.

.

.

همیشه کسی هست که نیست ... !


عادل دانتیسم