-
هدیه...
شنبه 16 آبان 1394 00:00
و گل همان گل است کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست مسافری که حوصله می کردی از حدیث سفرهایش و با دهانش ، حلقه های نوازش به انگشت التماس تو می بخشید و گل همان گل است ، ولی این بار رفیق بی فاصله ای هدیه می دهد که سرگذشتش بی ماجراست چراغ همسایه در آن طرف کوچه به شیشه های تو چشمک زد و تو همان تویی فقط زمستان نیست که در...
-
پاییز یعنی...
شنبه 9 آبان 1394 00:00
پاییز یعنی، دلتنگی های گاه و بی گاه یعنی حس اینکه مدام فکر کنی، چیزی گم کرده ای و همه جا را برای پیدا کردنش زیر و رو کنی. حتما درک می کنی حرفهایم را، همین که می گویم، این روزها حال و هوای عجیبی دارد، مثل تصور پاییز بدون باران باران بدون دلتنگی و دلتنگی بدون... چترم را برداشته ام، چه باران ببارد و چه نبارد. اصلا پاییز...
-
تو حق نداری
یکشنبه 3 آبان 1394 06:55
تو حق نداری عاشقِ کسی بمانی که سال هاست رفته تو مالِ کسی نیستی که نیست تو حق نداری اسمِ دردهای مزمنت را عشق بگذاری میتوانی مدیونِ زخمهایت باشی اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده نه دست بردار از این افسانههای بی سر و ته که به نامِ عشق فرصتِ عشق را از تو میگیرد آنکه تو را زخمیِ خود میخواهد آدمِ تو نیست آدم نیست و تو سال...
-
پرتگاه دلتنگی....
شنبه 18 مهر 1394 00:00
چشمانم را که به ویرانه های خیال باز می کنم سوزواره های حسرتم در جاده های محال راه می افتند و از هر وسوسه ی دَم بختی سراغ تو را می گیرند دیشب کنار صندلی ِ پارکِ وعده گاهیمان صدای شرشر باران کاسه ی غربتم را پر کرد نگاهم در پرتگاهِ دلتنگی بی تابِ تو شد مثل روزهائی که لحظه لحظه به من نزدیک می شدی بوی تو در لاله زار ِ...
-
همیشه کسی هست که نیست... !
یکشنبه 12 مهر 1394 07:34
در حوالی رویاهایم کسی هست که بعد از هر باران دلتنگی رنگین کمانی می شود برایم با تار و پود عشق .. کسی هست که از شوق آمدنش به استقبال بهار می روند خزانهای عاشقی ام کسی هست که آسمان تنهایی ام را با تمام عظمتش به آغوش می کشد کسی هست که ابرها را وسوسه می کند به لحن باران وقتی هوایش در من گل می کند .. کسی هست که از زخمه های...
-
برای تو...
شنبه 4 مهر 1394 07:27
این برگهای زرد به خاطر پاییز نیست که از شاخه میافتند قرار است تو از این کوچه بگذری و آنها پیشی میگیرند از یکدیگر برای فرش کردن مسیرت .. گنجشکها از روی عادت نمیخوانند، سرودی دستهجمعی را تمرین میکنند برای خوشآمد گفتن به تو .. باران برای تو میبارد و رنگینکمان ایستاده بر پنجهی پاهایش سرک کشیده از پسِ کوه تا...
-
`پاییز
چهارشنبه 1 مهر 1394 01:16
سلام پاییز! می دانی که هر سال فصل ها را ورق می زنم تا تو بیایی هرسال همین موقع می آیی.. با هیاهو و سر و صدای فراوان.. و من شروع می شوم در تو.. دستی بر سرو رویم می کشی.. و می گویی: یک سال دیگر پیرتر شدم.. و یک سال هم به تو نزدیک تر... پ.ن: نمیدانم هر سال که می گذرد یک سال به عمرم اضافه می شود!!؟؟ یا یک سال از آن کم...
-
در خلوت یادت
شنبه 28 شهریور 1394 00:00
در خلوت یادت شعرهایم خانه های کوچکی ست پر از صدای دریا که از چشم های تو می آید دفترم هیاهوی گنجشک هائی ست که لا به لای شاحه های غروب دنیا را در اسم تو روی سر می گذارند و واژه ها این آلاله های دلتنگ مرا به خانه می برند به خانه پیش تو و آوای گل های رازقی لب حوض نقاشی چشمانت که پروانه ها از آن می نوشند و من پر از دیوانگی...
-
کاش بشنوی....
شنبه 21 شهریور 1394 09:28
کاش بشنوی بشنوی صدای پاییز را غمگین سایه ی درختی خمیده زیر بار بی برگی بشنوی سکوت باغچه را در سوگ خاطرات سبز بشنوی فریاد کوچه ای که کم دارد عشق در پناه دیوار همسایه را ودست های خالی از ترس خالی از یاس خالی از خیانت به کوچه و پاییز و باغچه دست هایی که از هیچ، یک خانه یک پنجره می ساخت کاش بشنوی... بشنوی دعای دستهای بی...
-
یک روز تورا از.....
یکشنبه 15 شهریور 1394 08:39
یک روز تو را از عمق قصه های هزار و یک شب بیرون می کشم و به آرامی پای فنجان قهوه ام می نشانم به تو می آموزم که چگونه از بعیدترین روزن قلبم وارد شوی و در بهترین نقطه ی آن ساکن ! آنگاه تو را پنهان می کنم پشت کوهی از تشبیه های شاعرانه پشت انبوهی از قصه های عاشقانه پشت غزل و قصیده پشت کنایه و ایهام چنان که هیچ چشم پرسشگری...
-
صدای تو
شنبه 7 شهریور 1394 09:21
صدای تو از سایه سوی نیستان می آید و گل می دهد در هیاهوی باران صدایت یکی نرگس نوشکفته است که از پشت رگبار می ایستد روبروی نگاهم و عطری هوسناک بالا می آید در آهم تو میگویی و لاله می روید از سنگ تو می گویی و غنچه می جوشد از چوب تو می گویی و تازه می روید از خشک تو می گویی و زنده می خیزد از مرگ صدای تو از سایه سار نیستان...
-
چه میگذرد در دلم...
شنبه 31 مرداد 1394 08:31
چه میگذرد در دلم که عطر آهن تفته از کلمات ریخته است چه میگذرد درخیالم که قل قل نور از رگهایم به گوش می رسد چه میگذرد در سرم که جرجر طوفان بندشده در گلویم می لرزد می دانم شبی تاریک در پی است ومن به چراغ نامت محتاجم طوفان هایی سر چهار راهها ایستاده اند وانتظار مرا میکشند ومن به زورق نامت محتاجم حضورتو چون شمعی درته دره...
-
سکوت شب
سهشنبه 27 مرداد 1394 16:23
ماه ، سهم برکه ها از شبهای روشن است و باران مهمان ناخوانده ی تمام پنجره ها در شبهای بی ماه ! چه حماقت شاعرانه ای مگر می شود تنها و تنها سهم یک نفر باشی؟ تو ؛ که از ماه و باران خواستنی تری و من ؛ که مثل تمام شاعرها سهمم از هر چیز کمتر و کمتر... آه! کاش به چکه چکه ی ناودانم به تکه ای از سهم پنجره ام راضی بودم وقتی حتی...