نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد.
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.
یک روزی که خوشحال تر
بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم, که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود, رنگارنگ, از همه رنگ, بخر و ببر!
یک روزی که خوشحال تر
بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی لای دست و پایم
پیچیده است
بخوانمشان
و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و
هیچ آسیاب آرامی بی طوفان...
"مهدی اخوان ثالث"
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم
جز لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری
دلتنگی افسرده ، خاموشی ، سکوت
اشک ، سوختن چیزی نیافتم
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد..
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم
جز لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری
دلتنگی افسرده ، خاموشی ، سکوت
اشک ، سوختن چیزی نیافتم
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است
جهان گرفته بود

راه خسته شده بود
شب، تاریک بود وُ
ماهَش
گم شده بود
هوا آلوده
آسمان ناآبی
خدا خسته
زمین، ناجور میچرخید
تو در کجایِ جهان دلتنگی،
که اینهمه بدخواب میبینم؟!
شعرهایم ...
مانند پیراهن سرخ وگلداریست
که برایش،برای روزهای بی منش دوخته ام
روزهایی که شاید ...
شاید...
شاید دلش هوایم راکند...
ممنونم از حضورتان[گل]
سلام و تشکر از شما
عاقل که باشی درک می کنی
که اشتباه را
نمی توان حذف کرد
می توان تکرار نکرد
زنـــدگی ..
بهانـــه استـــــ ..
مــــن هــَــوا را بــه امیـــد ِ
هـــم نفـســـی
بـــا تـــ♥ــو
تنـفـس مـــی کـنَـــم ...
چرا چتر...؟
چرا فرار...؟
تنها آدمهای آهنی زیر باران زنگ میزنند!
عجله داشتم
تند تند راه میرفتم
محکم به چیزی خوردم
آدم بود!
منتظر بودم بگوید :کوری؟!
دستش را به طرفم دراز کرد
با من دست داد...
و لبخندی زد...!
به گمانم "انسان" بود...
پس ازتوشعرهایم کوتاه شدند
من اماازدوست داشتنت کوتاه نیامدم .
سلام[گل]
وبلاگ شما نازه[گل]
توی وبلاگها ممتازه[گل]
عاشقش شدم تازه[نیشخند]
وبلاگ شما بیسته[قلب]
قلبم داره وای میسته[تعجب]
خوشحال میشم به وبلاگم سری بزنید و یه نظرکی هم بذارید
منتظر حضور گرمتون هستم
سلام
مست از نگهی دوباره بی تاب شوم
از باده ی چشم مست،سیراب شوم
پای در شب و او دیده که پر نورشود
مبهوت ستاره ها چو مهتاب شوم
با عرض تسیلت اریعین حسینی وآروزی شفاعت سرور وسالار شهیدان با شعر سفر عرفانی در خدمت دوستان خوب هستم [گل]
سلام و التماس دعا در این شب عزیز
من یک شاعر معمولیم
در شمال به دنیا آمدم...
در جنوب با اوحرف میزنم
در شرق باخودم راه میروم
و در غرب به او به خوابش میروم
چقدر دور از همیم !!
چقدر دور از هم...!!
بخاطر همین است که
حرف خاصی در نوشته هام نیست...
سلام و عرض ارادت .ممنونم از نگاه مهربانتان .
پاینده باشید وبرقرار
سلام و سپاس از حضورتون دوست عزیز
وقتی نبضِ مهتاب در گوشم لالایی می شود …
سر بر پایش می گذارم
و …
آن گاه است که …
گُل بوسه های ماه بر گونه ی رویایم می نشیند …
ستاره چینی تـــــــو
و …
خواب های نقره ای مـــن آغاز می شود …!
....................................................
وقتی میآمدی دلم میخواست
بهار شده باشد
یا پاییز یا زمستان یا
هرچی!
وقتی میآمدی
دلم میخواست
بیایی
.
افشین صالحی
آیا شبی برای دلم ماه میشوی؟
پایان این قصیده جان کاه میشوی؟
هرلحظه زیر بارش چشم تو سوختم
جانا از این شکنجه تو آگاه میشوی؟
در چاه حجله خواب دل افسردگی شدم
امید یوسفت به دل چاه میشوی؟
هرچند بودن تو و من یک فسانه است
محبوب من به فرصت یک آه میشوی؟
عشق امین ؛ لیلی شب گریه های من
آیا شبی برای دلم ماه میشوی؟
دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است؛ هیچ کاری با ما ندارد...
خوابمان برد . . . بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم!
***حسین پناهی***
عجب حکایتی دارد این دنیای بی غدار!!

همان دستی است که کاشته بود
داس بر میدارد ودرو میکند
وچه ساده ایم ما ...
برای مزرعه ها مترسکی ساختیم
سلام وصبحتون بخیر .ممنونم از لطفتون دوست گرانقدر
سلام و صبح شما هم بخیر دوست عزیز
اولین شمع گفت :" من صلح هستم. هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. "
هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله ی آن کم و بعد خاموش شد.
شمع دوم گفت :" من ایمان هستم. واقعا انگار کسی به من نیازی ندارد، برای همین من دیگر رغبتی ندارم که بیشتر از این روشن بمانم. "
حرف شمع ایمان که تمام شد، نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه گفت :"من عشق هستم. توانایی آن را ندارم که روشن بمانم چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند. آن ها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند."
پس شمع عشق نیز بی درنگ خاموش شد.
کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت :«شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟»
چهارمین شمع گفت :"نگران نباش، تا وقتی من روشن هستم به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم."
چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه ی شمع ها را روشن کرد.
بنابراین شعله ی امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید وایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم...
میان این همه مهمان ،
چقــدر تنهایم !
وقتی ،
در بین این همه کفش ...
کفش های تو
.... نیست !
سلام دوست عزیز
به قول خانم بهنوش بختیاری
شبتون پرستاره
سلام و مرسی از حضورتون
جهان من ...
جزیره ایست میان آبها...
امید بسته ام از کرانه ها ...
شاید میان این حضور ...
میان این عبور ...
مرا کسی شنیده باشدش؟!
سلام وظهرتون بخیر .ممنونم از نگاه پرمهرتان
سلام و ساس از لطفتون
قطار میرود...
تو میروی...
تمام ایستگاه میرود...
و من چقدر سادهام که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستادهام
و همچنان به نردههای ایستگاه رفته تکیه دادهام!
او نماز می خواند و من آواز...!
.
.
.
عقایدمان چقدر فرق دارد!
او خدای خودش را دارد، منم خدای خودم را!
خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده!
خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است!
او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند!
...من خدا را در آسمان ها و درون خودم...
در قطره ای باران، بغض هایی پر از اشک، در شادی از ته دل...
در ثانیه به ثانیه زندگیم!
او جلوی خدایش سجده می کند!
ولی من در آغوش خدایم آرام می گیرم!
نمی دانم خدای من واقعی تر است یا او...
دین من بهتر است یا او...
دوست دارم
رو نوک پنجه بلند شدن ها را...
و بوسیدن لب های تو را...
همون لحظه هایی که
تو یه عالمه مرد میشی...
و من یه عالمه زن...
انسان باز هم می تواند متولد شود
تولدی به دست خویشتن
تولدی که به خواست و اراده ی خودش باشد
تولدی انتخابی برای چگونه بودن
و بودنی سرشار از خداوند...
پیرمردی هر روز تومحله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد؛ روزی رفت و یه کفش کتونی نو خرید و اومد به پسرک گفت: بیا این کفشا رو بپوش. پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت نه پسرجان. پسرک گفت: پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم...
"دوست خدا بودن سخت نیست"
هیچوقت به کسى که بهت اعتماد داره، دروغ نگو…
هیچوقت به کسى که بهت دروغ میگه، اعتماد نکن
بارالها
تو نادیده میگیری
من هم نادیده میگیرم
تو خطاهایـم را
من عطاهایت را .
طلب کرده بودم
در قنوتهایم -عقل را زخدا
بی خبر - عشق -بیامد
گوشه ی محرابم گرفت
سلام وصبح زیبایتان بخیر دوست گرانقدر
شعر بسیار زیبایی بود
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم...
سلام و ممنونم از شما
ﺍﯼ ﺑﯽﺗﻮ ﻣﻦ، ﺧﺮﺍﺏ !
ﺷﺐ ﺑﯽﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
ﺍﯼ ﺑﯽﺗﻮ ﻣﻦ ﺳﺮﺍﺏ
ﺩﯾﮕﺮ ﺷﺘﺎﺏ، ﺗﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ .
ﺩﺭ ﻣﻦ، ﻣﻨﯽ ﺑﻪﭘﺎﺳﺖ،
ﺍﻣﺎ ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺩﻟﺸﺪﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﻋﻤﯿﻖ ﺧﻮﺍﺏ.
ﺟﺪﺍﯾﯽ، ﭼﻪ ﺧﯿﻤﻪﺍﯼ
ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﺍﻣﺎ . . . ﻧﺮﻓﺘﻪ ﺩﻟﺸﺪﻩﺍﯼ ﺩﺭ ﻋﻤﯿﻖ ﺧﻮﺍﺏ .
ﺍﯼ ﺩﯾﺪﻩﺍﺕ ﺷﺮﺍﺏ !
ﺟﺮﻋﻪ ﻧﮕﺎﻫﯽ .
ﺍﯼ ﺑﯽﺗﻮ ﺩﻝ ﺧﺮﺍﺏ، ﺗﺒﺎﻫﯽ . . .
ﺩﺭ ﮐُﻨﻪ ﻣﻦ ﻏﻢ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭘُﺮ ﺳﺘﻮﻩ ﺷﺐ
ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﯽﮐُﻨﺪ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺐ ﭼﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻟﺮﺩ.
ﺍﯼ ﺑﯽﺗﻮ ﻣﻦ، ﺧﺮﺍﺏ !
ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺎﺩ
ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎﯼ ﺟﺪﺍﯾﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩﺍﻧﺪ
ﺩﺭ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ.
ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻧﯿﺴﺖ؟
ﺍﯼ ﺑﯽﺗﻮ ﻣﻦ، ﺧﺮﺍﺏ !
ﺍﯼ ﺑﯽﺗﻮ ﻣﻦ، ﺧﺮﺍﺏ !
ﺷﺐ، ﺑﯽﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛
ﻣﻦ، ﺑﯽﺗﻮ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ،
ﻭ ﺟﺪﺍﯾﺎﻥ
ﺩﺭﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪﺍﻧﺪ.
ﺍﯼ ﺑﯽﺗﻮ،
ﺍﯼ ﺳﺮﺍﺏ !
ﻧﺼﺮﺕ ﺭﺣﻤﺎﻧﯽ
وقتی تو دنیای منی ، درگیر دنیا نیستم
دنیا اگه ترکم کنه ، من با تو تنها نیستم
هر روز با برق نگات، دنیامو روشن میکنم
من با تو ، تو این لحظه ها، احساس بودن میکنم
بود و نبود من تویی ، انگار بی تو نیستم
پای همه دلتنگیات ، من مثل کوه می ایستم
من با تو میتونم فقط، دنیامو زیباتر کنم
دستامو محکمتر بگیر، احساستو باور کنم
من خوب میدونم که تو ، دائم به فکر رفتنی
حتی اگه ترکم کنی ، بازم تو دنیای منی
من بیقرارت هستم و ، تو بیقرارم نیستی
احساس پوچی میکنم ، وقتی کنارم نیستی
من بی تو نابودم،بری، دنیا جوابم میکنه
دلشوره های رفتنت ، هر روز آبم میکنه
الهی آرامش درونم راسپاس.
الهی سلامتی جسمم را سپاس.
الهی آگاهی روز افزونم راسپاس.
الهی دل شادم راسپاس.
الهی دل پر تپشم راسپاس.
الهی این لحظه راسپاس.
الهی مکان مقدس را سپاس.
الهی دوستان خوبم را سپاس.
الهی نفس پر انرژیم را سپاس.
الهی موفقیت امروزم راسپاس.
الهی شایستگیم را سپاس.
الهی لیاقتم راسپاس.
الهی باتو بودنم را سپاس.
الهی تورادر همه حالم سپاس.
به لطف الهی من اشرف مخلوقاتم.
به لطف الهی من تجلی کائناتم.
به لطف الهی من عزیزدردانه ی آفرینشم.
به لطف الهی انسان بودنم راسپاس.
من از صمیم قلب عاشقم برای همه توانگری الهی میطلبم.
من از صمیم قلب پر طپشم.برای همه آرامش الهی میطلبم.
الهی تورا به داده ونداده هایت سپاس.
الهی تورا در همه ی لحظات عمرم سپاس.
الهی تورا سپاس ، سپاست را سپاس..
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشتهات به دو دست دعا نگه دارد
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
صبا بر آن سر زلف ار دل مرا بینی
ز روی لطف بگویش که جا نگه دارد
چو گفتمش که دلم را نگاه دار چه گفت
ز دست بنده چه خیزد خدا نگه دارد
سر و زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد
غبار راه راهگذارت کجاست تا حافظ
به یادگار نسیم صبا نگه دارد
حافظ