پیشکش
می کنم ...
" عشق " " رفاقت " و
" مهربانی "
را به همه کسانی که از دل شکستن بیزارند
و در تمنای آنند که دلی را بدست آورند...
و
انتهای این قصهی سرد و سفید
همیشه سبز خواهد بود
دستان پرنوازش بهار ،
طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازد
و زمین و درخت رازهای رنگارنگ و عطرآگین
خویش را نثار نگاه ما می کنند
در سال جدید خورشیدی
سبزی ، شادی ، کامیابی ، بهره وری ،
اثربخشی فعالیتها و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان آرزومندم...
پیشاپیش سال نو را به همه دوستان بزرگوارم تبریک میگم...
بهار زندگیتان بی انتها باد...
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات
اهل بر روی زمین جستیم نیست
عشق را یک نازنین جستیم نیست
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل
زان که بر روی زمین جستیم نیست
برنشین ای عمر و منشین ای امید
کاشنائی همنشین جستیم نیست
خرمگس برخوان گیتی صف زده است
یک مگس را انگبین جستیم نیست
گفتی از گیتی وفا جویم، مجوی
کز تو و او ما همین جستیم نیست
بر کمینگاه فلک بودیم دیر
شیرمردی در کمین جستیم نیست
هست در گیتی سلیماتن صدهزار
یک سلیمان را نگین جستیم نیست
ترک خاقانی بسی گفتیم لیک
مثل او سحرآفرین جستیم نیست
در خراسان نیست مانندش چنانک
در عراقش هم قرین جستیم نیست
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات
آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
بر سینه داغ واقعه نقشالحجر بماند
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تختهنرد خاست
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات
در این عهد از وفا بوئی نمانده است
به عالم آشنارویی نمانده است
جهان دست جفا بگشاد آوخ
وفا را زور بازویی نمانده است
چه آتش سوخت بستان وفا را
که از خشک و ترش بویی نمانده است
فلک جائی به موی آویخت جانم
کز آنجا تا اجل مویی نمانده است
به که نالم که اندر نسل آدم
بدیدم آدمی خویی نمانده است
نظر بردار خاقانی ز دونان
جگر میخور که دلجویی نمانده است
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات
از کف ایام امان کس نیافت
وز روش دهر زمان کس نیافت
شام و سحر هست رصددار عمر
زین دو رصد خط امان کس نیافت
رفت زمانی که ز راحت در او
نام غم از هیچ زبان کس نیافت
و آمد عهدی که ز خرمدلان
در همه آفاق نشان کس نیافت
اهل میندیش که در عهد ما
سایهٔ عنقا به جهان کس نیافت
جنس طلب کردی خاقانیا
کم طلب آن چیز که آن کس نیافت
گشتم و گشتم؛ تا به تو رسیدم
تا کلبه اَت پیدا شد، به سویت دویدم
آمدم تا درد بی درمانم را مداوا کُنی
چارهِ عشق مرا؛ در آغوشت پیدا کُنی
با عطرِ تنت، گرما بِبخش بر قلب سردم
تسکین باش بر این قلبِ پُر از دردم
آمدم؛ با همان دردِ قدیمی
آمدم؛ با همان عشقِ صمیمی
آمدم خسته دل؛ تا قبله عشقم شَوی باز
تو دست بگشایی و من عشق را کنم آغاز
تو می دانی ؟
خودمن هم نمی داند!
چرا این عشق و این احساس
شبیه کوه پابرجاست؟
صدای گفتن لیلی
چو می آید برون از لعل لب هایت
چه زیبا و چه بی همتاست!
تویی لیلی...
منم مجنون...
همیشه دوستت دارم؛
گل من مهربان
دور از هوس خیلی!
برایم مهرسازی کن
خیالم را بگیر از من
و با احساس
بازی کن!
ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ
ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ
ﻣﺪﺭﺳﻪ..
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ..
ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ...
ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ؛
♡♡♡ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ♡♡♡
نفسم از نفست لبریز است
توعجب حس غریبی که وجودت عشق است
چه توانم که نبودت به فنا برده مرا
عطرتن تو جام شفا داده مرا
وقتی کسی در کنارت هست
خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هایش خیره شو
دست هایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها
انقدر سریع میروند ،
که حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند !
به گند نکشید دوست داشتن را
وقتی هنوز
تکلیفتان با خودتان که هیچ
با دلتان معلوم نیست
خانه خراب می شوید اگر
حرمت نگه ندارید
به یک باره می بینید نابود شد
هر آنچه که به خیالتان ساخته بودید
یاد بگیر عزیزِ من !
به زبان اگر آوردی دوستت دارم را
حواست باشد که با تمامِ وجود می گویی
که چشمهایت جایِ دیگر نیست
فکرت در کوچه ی معشوقه ای پرسه نمی زند
حواست باشد که گاهی
اعتماد
تمامِ چیزیست که از یک آدم می ماند
که شکستنش یعنی مرگ
یعنی نابودی
یادت باشد هم آغوشی با هرکس افتخار نیست
که اگر ماندی پایِ آغوشِ یک عشق
هنر کرده ای
اگر ساختی دنیایت را میانِ بازوانِ مردی
اگر باختی تمامت را برایِ چشمانِ بانویی
هنر کرده ای
به گند نکشید
باورِ اینکه
می شود هنوز هم عاشقانه کسی را از چهاردیواریِ خانه
راهی کرد
و ایمان داشت
که هیچکس
میانِ راه
با نگاهِ او آشنا نیست
جز تو
عادل دانتیسم
بهار؛
بیحضورِ قدمهات،
کابوسِ این خوابِ زمستانی ست!
دوست دارم
شکوفه،
بهانــــــۀ تو باشد
و تو
پیراهنِ تمــــامِ فصلها
که در راهند . . .
سیدمحمد مرکبیان
شازده کوچولو پرسید:
با غم از دست دادنش چطور کنار بیام؟
روباه جواب داد:
اول مطمئن شو که بدست آورده بودیش
بعد غمگین شو...!!!
روزتون مبارک .
مبارک همه خانم های ایرانی
سلام دوست خوبم





چلچراغ محبت
مادر، صفا و صمیمیت و صداقت، گلابِ گلبرگ های وجود توست. عشق و ایمان در پیشانی بلند تو، موج می زند. چشمانت چلچراغ محبت است. چشمه های مهربانی از چشم های تو سرچشمه گرفته است.
لب هایت پیام آور شادترین، لبخندها و نگاه مهر آشنایت، زلالِ دل نوازترین عاطفه هاست. قلب تو، رود همیشه جاری عشق است. از سایه مهربان دست هایت گل مهر می روید. نسیم، چهره بر گام های تو می ساید. مادر، روزت مبارک باد.
روز زن ومادر بر شما وتمام دختران وزنان مبارک ومیمون
سلام و تشکر جناب نارنجی عزیز
واقعا شعرای وبتون زیباست .من چند ساله دارم ازشون فیض میبرم .شهرتونم زیباست
نظر لطف شماست
سلام .سال نوتون مبارک .
سلام و سال نو شما هم مبارک
گلم سربزن
سلام حتما
در حضور خـــــــارهـــــا هم میشود
یک یـــــاس بود . . .
در هیاهوی مترسکـــــهــــا
پر از احســــاس بود . . .
می شود حتی
برای دیدن پروانـــــه ها . . .
شیشه های مات یک متروکــــــــه را الماس بود . . .
دست در دست پرنـــــــــده . . .
بال در بال نسیــــــم . .
ساقه های هــــــرز این اندیشه ها را
داســـــــــ بود . . .
کاشــــــ می شد
حرفی از " ای کاشـــــ "
ها هرگــــــز نبود . . .
هر چه بود احســــاس بود و
عشـــق بود و
یاســــــ بود .
سلام مهتاب خانم اولین اخر هفته تون بهاری
سلام و مرسی دوست خوبم
من درختى خشک و بى بارم که پایش آب نیست
آسمانم گرچه در شبهاى من مهتاب نیست
دوستت دارم ولى از ترس پنهان مى کنم
تازگیها عاشقى در بین مردم باب نیست
کاش یک شب باز مهمانم شوى، باور کنم
این که مى بینم تویى لیلاى زیبا، خواب نیست
مثل فرهادم ولى من تیشه بر دل مى زنم
خوب مى دانم که او اندازه ام بى تاب نیست
عاقبت یک روز من هم دل به دریا مى زنم
در مرامِ پاکبازان ترسِ از سیلاب نیست
خوشبختی یعنی


درخاطر کسی ماندگاری
که لحظه های نبودنت را
با تمام...
دنیا معامله نمی کند...
نوروزتان پیروز ...
سلام و نوروز شما هم مبارک
ماهے هاے شب عید
در روزهاے کودکے
بھ من آموختند
نباید بھ روزهاے عاشقے
دل بست!
سال هاست کھ عیدهایم را
در کنار یک ماهے جدید
آغاز مے کنم!
اما هنوز هم
عاشق اولین ماهے قرمزم هستم...
حافظ » غزلیات
خوشا شیراز و وضع بیمثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر میبخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز میآید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
که نام قند مصری برد آنجا
که شیرینان ندادند انفعالش
صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
مکن از خواب بیدارم خدا را
که دارم خلوتی خوش با خیالش
چرا حافظ چو میترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش
حافظ » غزلیات
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
حافظ » غزلیات
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تأمل بایدش
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانهاش باید کشید
این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش
حافظ » غزلیات
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش
گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش
بلبل از فیض گل آموخت سخن ور نه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
ای که در کوچه معشوقه ما میگذری
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش
آن سفرکرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
صحبت عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرومگذارش
صوفی سرخوش از این دست که کج کرد کلاه
به دو جام دگر آشفته شود دستارش
دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود
نازپرورد وصال است مجو آزارش
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم،دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟ بسوی کدام قبله نماز می گذاری که دیگران نگذارده اند؟
عید با ستانی نوروز که همراه با زنده وپیا شدن طبیعت است بر شما و خانواده محترمتان مبارک
سلام این عید به شما هم مبارک باشه
چه فرقی می کند…
در سیرک یا در خانه ؟!
خنده ات که تلخ باشد،
دلت کــه خون باشد،
تو هم دلقکی..!
روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد
روشنی دارد، تاریکی دارد
کم دارد،بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده
تمام می شود
بهار می آید .......
ﺩﺭ ﮐﺎﻓﻪ
ﮐﻨﺞ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻫﻢ
ﺧﻮﺏ ﺷﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺭﺩﯾﻢ !
ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ ....
قول میـدهم اگر


از حجم ایـن بُغض
و
هجوم بی امان خاطراتت
به فردا رسیدم
بیشتر
بیشتر از امروز
بیشتر از خودت
بیشتر از هرکس
دوستت داشته بـاش ...
قول میدهم اگر این " مـَن "
به فردا رسید ...
بیشتر از درخت برایِ رسیدن بهار
امیـدوار باشم
برایِ رسیدنت . . .
سلام
امیدوارم سال نو،سال آرزوهات باشه
سلام و تشکر

همچنین برای شما
امیدوارم سالی که پیش رو دارین....
آغاز روزایی باشه که آرزو دارین....
پیش تا پیش عیدتون مبارکاااااا...^___^
خیلی مشتاقم به منم سر بزنید
98651
سلام و تشکر
دوست داشتنت بزرگترین نعمت دنیاست
مرا شاد میکند و لبخند را به دنیایم هدیه میکند
حتی این روزها گاهی پرواز میکنم
من این دوست داشتن را بیشتر از هر چیز در این دنیا دوست دارم …
حیف نیست
بهار
از سر اتفاق
بغلتد در دستم،
آن وقت تو نباشی!؟
سال در پایان است...
من ز تقویم دلت باخبرم...
همه ماهش مهر است...
همه روزش احساس...
زنده باشی ای دوست...
شادیت افزون باد....
""سال نو پیشاپیش مبارک""
امیدوارم شما هم سال خولی داشته باشید
تشکر از لطف و محبتتون
دوباره معجزه آب و آفتاب و زمین

شکوه جادوی رنگین کمان فروردین
شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود
دوباره چهره نوروز و شادمانی عید
دوباره عشق و امید
دوباره چشم و دل ما و چهره های بهار
هفت سین ..
فریدون مشیری
...............................................................................................
+ پیشاپیش فرارسیدن نوروز و سال نو را شادباش میگویم
برایتان تندرستی و نیکروزی در سال نو آرزو دارم
باشد که سالی سرشار از شادیو کامروایی داشته باشید
سلام ممنونم از حضورتون

همچنین شما هم سال خوبی در پیش داشته باشید
چشمانت چون رود غمهاست
دو رود آهنگین که مرا با خود میبرند
به فراسوی زمان ها
دو رود آهنگین و گم گشته
بانوی من!
که مرا نیز گم کرده اند!
و فراتر از آن دو
اشک سیاهی ست
که آهنگ کلامم را جاری ساخته...
چشمانت
توتون و شراب من!
و آن جام دهم که مرا کور میکند
بر این صندلی می سوزم
در آتشی که آتشم را می بلعد
ای ماه من!
آیا بگویم که دوستت دارم؟؟
آه! کاش می شد!
من در دنیا چیزی ندارم
جز چشمانت ... و غم هایم
کشتیهایم در بندرها گریانند
و بر خلیجها در هم میشکنند
چونان تقدیر پاییزیام که مرا در هم می کوبد
و ایمانم را در سینهام
از تو بگذرم؟؟
حالا که قصهی ما شیرینتر از بازگشت اردیبهشت است
شیرین تر از گلی سپید
بر سیاهی گیسوان دختر اسپانیایی
ای ماه من!
آیا بگویم که دوستت دارم؟؟
آه! کاش می شد!
انسانی گمگشتهام
بی آنکه بدانم کجای این جهانم
راهم مرا گم کرد
نامم مرا گم کرد
نشانم مرا گم کرد
تاریخم ...
تاریخ؟
من تاریخی ندارم!
فراموشترینِ فراموشانم
لنگری هستم نینداخته!
زخمی به شکل انسان!
چه تقدیمت کنم؟... پاسخ بده!
تشویشم؟ کفرم؟ آشفتگیام؟
چه تقدیمت کنم؟
جز تقدیری که در دست شیطان به رقص آمده
هزاران بار دوستت دارم
اما از من دور باش
از آتش و دودم!
من در دنیا چیزی ندارم
جز چشمانت ... و غم هایم...
*****************************
زندگی زیباست، تماشاییست!
چرا زیبا نمیبینیم؟
چرا گاهی به پای این همه خوبی نمیشینیم؟
چرا با هم نمیخندیم؟
مگر دنیا چه کم دارد؟!
ببین این آسمان آبیست
ببین دنیای ما آکنده از پاکیست
و خوبی تا ابد پاینده میماند...
تو باور کن
همین کافیست...
عیدواقعی ازآن کسی است که پایان سالش را جشن بگیرد نه آغاز سالی که ازآن بی خبر است,
دلتنگ بازی های کودکانه نیستم
حالا هم در کوچه ها
برای زمین خوردن
بهانه هست ...
فقط می ترسم
می ترسم از اینکه
برای گریه کردن
روی پیراهن مادرم
زیادی بزرگ شده باشم...
عاشق نشو
عاشق که بشی حالت میشه مثل من
مثل من که آرامش ندارم یه روز
تنها میشی از تنهایی دق می کنی
عشقت میره و میگه بمون و بسوز
عاشق که بشی حالت میشه مثل من
مثل من که زندونم اتاقم شده
تو تاریکی میشینی و میفهمی اون
حرفایی که از عشق میزنن بی خوده
هر روز از غم دوریش عذاب می کشم
هر روز زندگیم از روز قبل بدتره
من هیچوقت نباید عاشقش میشدم
این عشق آبرومو آخرش می بره
عاشق نشو ای دل
با تنهایی سر کن
حالم رو میبینی
حرفام رو باور کن
عاشق نشو ای دل عاشق شدن درده
میسوزی میمیری این دنیا نامرده
از وقتی که من عاشق شدم زندگیم
مثل یه جهنم شد و توش گم شدم
اون مجنون لیلی ه توی قصه شد
اما من اسیر حرف مردم شدم
از وقتی که من عاشق شدم حالمو
هیچکی مثل روزای گذشتم ندید
من مثل یه شمع می سوختم آب میشدم
اون پروانگی می کرد و پر می کشید
کوتاه شود
دلسوخته تر از همه سوخته گانم
از جمع پراکنده رندان جهانم
در صحنه بازیگری، کهنه دنیا
عشق است این کهنه قمار من بازیگر آنم
با آن که غم باخته در وادی عشقم
بازنده ترین هست در این جمع نشانم
ای عشق، از تو زهر است به کامم
دلسوخت، تن سوخت، ماندن حرامم
عمریست که می بازم و یک برد ندارم
اما چه کنم عاشق این کهنه قمارم
ای دوست مزن زخم زبان جای نصیحت
بگذار ببارد به سرم سنگ مصیبت
من زنده از این جرمم و تو ذبح مجازات
مرگ است مرا گر بزنم حرف ندامت
باید که ببازم، با درد بسازم
من در به در عشقم و رسوای جهانم
چون سایه به دنبال سر عشق روانم
او کهنه حریف منو من کهنه حریفش
سرگرم قماریم و او رو سر جانم
پیشاپیش سال نو رو تبریک میگم...
سلام و تشکر
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم ؟؟؟
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟؟؟
حتی از یاد ببرم تو و خاطراتتو
بگو من با این دل خونه خرابم چه کنم ؟؟؟
تو همونی که واسم ، یه روزی زندگی بودی
توی رویاهای من ، عشق همیشگی بودی
آره سهم من فقط از عاشقی یه حسرته
بی کسی عالمی داره ، واسه ما یه عادته
چه طور از یاد ببرم اون همه خاطراتمو ؟؟؟
آخه با چه جراتی به دل بگم نمون ، برو ؟؟؟
دل دیگه خسته شده ، به حرف من گوش نمی ده
چشم به راه تو می مونه ، همیشه غرق امیده
بخوام از تو بگذرم ، من با یادت چه کنم
تو رو از یاد ببرم ، با خاطراتت چه کنم ؟؟؟؟
آنقدر عاشقانه برای خدا زندگی کن،
که خـــــــــــــدا عـــاشــــقــانه بـگویـد تـــــــــــو را برای خودم ساخته ام ...
عــاشقانه های الهی چیز دیگریست،
بــه عــــشــــق خــــدا زنــــــــــدگی کن تـا خــــدا هـم ...
بــه عــشـــــق تــــو خــــدایی کـنـد